گذری بر صعود بینظیر انفرادی (سُلو) مسیر هاری روست دیواره علم کوه
تا هرگز نشنویم از زبان بزرگان رشد یافته" در این کوران که خود با زبان صادقانه پس از صعود 5 یا 6 قله از مجموع قلل هشت هزار متری های جهان اذعان کردند: "برای صعود قلل باقی مانده هیمالیا باید نفر خرج کرد" که بواقع وقتی از منظر فنی به این اندیشه می نگریم در می یابیم این طرز تفکرات نشاًت گرفته از ضعف فنی قالب بر تشکیلات صعود هاست که باز در تکمیل این استدلال ها می توان اشاره کرد به صعودهای هیمالایا از مجموع قلل 14 گانه هشت هزار متری منجمله قله لوتسه 8560 متری، با صعود 12 کوهنورد ایرانی که از لحاظ تعداد صعود کننده و همچنین سن افراد کاری پر ارزش در عرصه جهانی به حساب می آید. اما اگر به این صعود ها از منظر فنی و دیدکارشناسانه نگاه شود. در می یابیم که این گروه جوان بدون شک باید با 2 کشته به وطن باز می گشت (اشاره به جلسه بررسی صعود در نپال سال 80 و متن چاپ شده در مجله کوه شماره 43 دهلیز لوتسه از آقای زارعی) و نهایت اینکه گزینش افراد باید در اردوها دچار تغییر گشته فقط به قدرت جسمانی افراد بسنده نگردد.
از این رو بود که به سراغ گزارش دل انگیز صعود سلو (مسیر هاری روست در دیواره علم کوه) رفتم چرا که باز وقتی به فعالیت های آن سالها نگاه می کنم در می یابم در آن زمان می بینم اخلاص، شور، جسارت وصف ناپذیری حاکم بود از صداقت در صعود گرفته تا ارائه درست مطلب تا احترام به سینه سوختگان این رشته که شاید بشود گفت: گناه این دیگری نیز به نوعی بر می گردد به شرایط آشفته بازار اجتماعی موجود.
ولی چرا سلو؟
این سوالی بود که بعد از اجرای برنامه در سمیناری از من پرسیده شد. چه جوابی باید می دادم چراکه همه آنها که به نوعی دستی بر آتش داشتند می دانستند که "چون کوهها هست ما هم باید آنان را صعود کنیم و مصداق این قطعه ادبی است که" هستم اگر می روم گر نروم نیستم" مگر نه اینکه همه ما معتقد به روند رو به رشد هستم پس من هم معتقد بودم باید به سطح بالای کار برسم پر مسلم است این روند باید منطقی واز روی شناخت، شناخت از خود به لحاظ روحی روانی تکنیکی و بر آن این جواب را به زبان راندم: وقتی که از اولین صعود دیواره ی علم کوه "مسیر لهستانی ها" در سال 1363 با آن مشقت باز گشتم. با خود عهد بستم یا دیگر باز نخواهم گشت که اگر بازگشتم با نگرش جدیدی خواهم آمد این همان جرقه ای بود که مرا بر آن داشت برای کار ی که قصد انجامش را دارم باید بهایش را بپردازم حال برای صعود سلو برای کسی که صعود های مختلف و متنوعی را انجام داده راه شیرین و دلچسبی بود که می توان قدری به عقب بر گشت به آن موقع که همنوردان گروه مخلصانه ما را تر و خشک کرده کوله پشتی ما را تا زیر مسیر آورده، حنجره پاره می کردند تا ما بر قله بایستیم و این شوق بودن بود که علیرغم نداشتن وسایل مدرن عشقمان شده بود خرید یک جفت کتانی اسپور تکس و رفتن به روی سختون همه ی این ها و صدها خا طرات به یاد ماندنی و درس های سخت بود که این جرقه را در ذهنم به وجود آورد و هرجا مطلب و یا نوشته ای می یا فتم آن را با دقت در ذهن سپرده به کار می بستم، که می توان به صعود مسیر کتیبه، همدانی ها، عقاب ها، قوش و ... اشاره کرد که خود راه گشایی بود برای نیل به هدف که علم کوه بود و مسیر هاری روست.
منطقه و دیواره ی علم کوه با توجه به قرار گرفتن در ارتفاع بالای 4000 متر و نظر به تنوعات صعود در خود پیوسته مورد توجه کوهنوردان ایرانی و خارجی قرار گرفته که می توان اشاره ی اجمالی انداخت به مسیر هاری روست و علایی، کتیبه ای، لهستانی ها، آرش، همدان، کرمانشاه تا گشایش جسورانه ی مسیر انجمن در زمستان که متاً سفانه علیرغم صعود پر تعداد زمستانی در این منطقه همچنان تنور صعود های با تفکر و تکنیکی همچنان سرد است که سرد.
با صعود های مکرر به روی این دیواره بود که مرا به تفکر صعود سلو نزدیک تر نمود و اما جراًت اینکه قصدم را برای کسی بیان کنم را نداشتم تا اینکه دوست وهمنوردم حسن نجاتیان(در کوهنوردی ما را حسنین خطاب می کردند) مرا با او آشنا ساخت در خیابان بوستان سعدی تهران و در اتاقی ای کمی بزرگتر از جان پناهی می زیست با یک عالمه عشق. خوب به یاد دارم و هرگز از ذهنم نمی رود وقتی وارد خانه اش شدیم چقدر صمیمانه و بی ریا ما را پذیرا شد و بروی پوستینی کهنه در گوشه ی اطاق نشاند جایی که محل نشستن خودش بود با چند رادیو کهنه در اطراف که هر یک بروی موجی تنظیم شده بود در بالا دست اطاق تعدادی رختخواب با حساسیت چیده شده بود و در بالاتر وسایل کوه و قفسه های کتاب از همه چیز و همه کس تا دلت بخواهد.
داشت از اندک مبلغ دریافتی ماهانه معلمی، مرغی به روی اجاق برای میهمانان تدارک می دید و چون فارغ شد رو به من "پسر جان چی شده در فکری؟ و نشست " وقتی به او اظهار داشتم آقای اسماعیل زاده نظرت در مورد صعود انفرادی علم کوه چیست؟ بلا درنگ جواب داد "پدر جان من هیچ کس را برای کاری که قصد انجامش را دارد منع نمی کنم کوهها درست شده که ما با آن عشق بازی کنیم روی فکرت کار کن، تمرین کن و قبل از صعود اصلی چند بار با نفر صعودش کن" همچنین چند گزارش سنگنوردی از کوهنوردان اروپایی منجمله صعود انفرادی والتر بوناتی از مسیر آگر را به من داد که کمک بزرگی از لحاظ تکنیکی و روحی به من کرد.
از آن موقع کار من شده بود تمرین، تفکر، یاداشت قسمت های دشوار مسیر و اینکه مشابه معابر فنی دیواره را در ارتفاع پایین و با ایمنی بیشتر تمرین کردن همچنین صعود مسیر های گشایش یافته با به کارگیری از کمترین میانی و در ادامه ی آماده سازی تمرینات مستمر، دویدن، خون دل خوردن، با خود جنگیدن و تازه وقتی با تن خسته به خانه بازمی گشتم نگاهم به عکس و کروکی بزرگ دیواره می افتاد.
مرداد سال 1373 یکی از دوستان از کشور انگلستان برگشت و قدری ابزار فنی مدرن از جمله کتانی سنگ با خود آورد، که در ارتقا سطح فنی من کمک شایانی ایفاد نمود.
در آستانه ی صعود دوستم مرحوم شاهرخ جزایری قول آوردن گروهی تصویر بردار به منطقه را به من داد که چند روز قبل از برنامه ا ظهار داشت متاًسفانه جور نشد که این امر تاثیر بدی در روحیه من گذاشت بطوری که تقریباً از انجام صعود منصرف شدم.
9 و10/5/73
تابستان گرمی است به همراه تعدادی از دوستان گروه آرش تهران وارد کلاردشت و رودبارک شده با جمع آوری تدارکات و بسته بندی وسایل و نهایت دعوا با قاطر چی ها بر سر وزن زیاد بار خود را به منطقه علم کوه رساندیم.
12/5/73
این روز با مرحوم قدیر یزدانی اقدام به صعود دیواره از مسیر فرانسویها پرداخته از محلی به نام دو راه لهستانیها که نام مسیر اورال بر خود دارد به طاقچه مثلث رسیده اقدام به باز گشایی 35 از مسیر لهستان 52 نموده با توجه به تنگی زمان از مسیر مستقیم و از طریق کلاهک بزرگ لهستان فرود آمدیم.
14/5/73
با رسیدن به مسیر قبلی از همان راه روز قبل و ادامه ی مسیر تا طاقچه قمقمه که حدود 35 عدد میخ مختلف به عنوان میانی بر جای گذاشته و در ادامه با ترمیم مسسیر شکوه تا قله صعود نموده از مسیر سیاه سنگها به سکوی علم چال عزیمت نمودیم.
15/5/73
صعود مسیر هاری روست در مدت زمان 3.25 دقیقه تا قله که در ضمن صعود، مسیر نیز ترمیم گردید. بیاد دارم در بازگشت از این مسیر بود. تنگ غروب روی سکو با قدیر نشسته بودیم که ایشان اظهار داشت: برنامه ات چیست؟ و وقتی برنامه را گفتم که اول قصد صعود سلو داشته ام ولی حال از ذهنم رفته ایشان اظهار داشت." با صعود این چند روزه در منطقه شما از وضع مطلوبی برخوردار می باشی پس صعود کن." همان غروب بود که رضا خوشدل از کوهنوردان مشهد به منطقه آمد و وقتی شنید که قصد اجرای چنین برنامه ای را دارم به سرچال رفت و مجدداً شب برگشت تا فردا به عنوان مراقب در محل حاضر باشد. شب با صرف شامی مختصر زودتر از روزهای به کیسه خواب پناه بردم، واین در حالی بود که قدیر با بچه ها تا پاسی از شب خواندند.
هفده روز از مرداد ماه گذشته: ساعت 4.30 دقیقه صبح است، گرمای کیسه خواب را ترک کرده خود را به آشپزخانه محقر تیم که با پس مانده های جانپناه قبلی ساخته شده می رسانم، صبحانه شامل شیر خشک، تخم مرغ و خرما که ما به زبان محلی به آن " خرما ملوس" می گوییم. که برای من گذری شیرین است به خاطرات تلخ و شیرین دوران کودکی که مگر چه اتفاقی می افتاد و یا کسی تجویز می کرد که باید این غذا خورده شود و آن موقع بود که به ما داده می شد، البته نه به عنوان صبحانه بلکه وعده غذای اصلی آن هم با آب و تاب مخصوص خودش.
خورده نخورده در حالی که غرغر قدیر یزدانی را به تن می خرم به سرعت تن به سوز صبحگاهی داده گام در یخچال علم چال می گذارم بچه ها تا زیر گل سنگها که عمده برف آن آب شده است بالا آمده با هم خداحافظی می کنیم و قبل از اینکه احساسی شویم قدیر با لهجه خاص تهرانی دلگرمی می دهد که: پسر برو فقط به قله فکر کن و نگاه شیرین رضا خوشدل که جانانه به دل نشست. فعالیت این چند روزه باعث شده با سرعت مطلوبی به انتهای غربی دیواره مسیر هاری روست برسم: این مسیر را به لحاظ تنوع در صعود همچنین در جه طبیعی انتخاب کردم اگر چه می دانم کلاهک نیروی فوق العاده می خواهد ولی مجموع بررسی مرا بر این داشت که جهت صعود انفرادی(سلو ) این مسیر بهتر خواهد بود.
دو تیم از کرمانشاه یکی زیر دیواره رسیده دیگری کف یخچال هستند. به دلیل سرد بودن هوا بادگیری نازک به تن کرده ام تا از کرختی عظلات جلو گیری کند، زیر دیواره با پوشیدن کتانی سنگ از دوستم اسماعیل متحیر پسند خداحافظی کرده ایشان به شوخی گفتند:" اگه مشکلی پیش آمد بمان تا ما بالا بیاییم" و من اگه تونستم خودم را نگه دارم باشه روی چشم.
نرم، آرام خود را درون تنوره اول مسیر می کشانم لحظات اول دلهره تمام وجودم را تسخیر می کند که با کمک قورت دادن آب دهان و منسجم کردن افکار خود را می یابم هر دم وزش نسیمی سرد پیشانی مرا نوازش می دهد. به سرعت خود را به زیر کلاهک بزرگ فرانسویها همان جایی که دو دوست کرمانشاهی در حال آماده شدن برای عبور از آن هستند می رسانم.
نگاهشان وبعد سخنان و تشویقهای گرم و صمیمی شان را پاسخ گفتم.بر اساس تجربه ای که در روز قبل و در تمرینات به آن رسیده بودم نمی خواستم از مسیر معمول درگیر کلاهک شوم بلکه خود را به کنج آن جایی که انباشته از برف بود رسانده با گرفتن گیره وکمک از طنابچه ای که دور میانی حلقه زده توانستم اقدام به پاک نمودن کف کتانی نمایم، تنها صدای کلاغ سیاه ساکن دیواره علم کوه آشنایی همیشگی سنگنوردان که بر فراز سرم به پرواز در آمده بگوش می رسد.
با گرفتن چند گیره به قسمت دشوار مسیر یعنی لبه کلاهک می رسم. دستم، یعنی دست راست را در گیره ای مناسب قرار داده، آرام و بدون استرس پای خود را تا جایی که ممکن است بالا می آورم بطوری که حالا، تکیه گاه مناسبی شده تا خود را پیدا کنم با حرکت قطری دست خود را به گیره بالای میانی رسانده، مجبور می شوم یک پایم را بروی میخ بگذارم که کار اشتباهی است با بلند شدن روی پا و انتقال نیرو روی دست راست، دست چپم را به گیره ای نه چندان مناسب در رخ چپ کلاهک رسانده در ادامه پای راست است، که به مدد می آید با چند متری صعود و عبور از کنج چپ و منفی مانندکلاهک به تنوره کوچک نیم لاخ می رسم، مسیر از اینجا با داشتن چند میانی به رخ صاف و صیقلی کلاهک یعنی سمت راست پیچده نهایتاً به کارگاه دو میخ می رسد. که برای من با این شرایط (بدون ابزار) مناسب نمی باشد. از این رو با بررسی مجدد اقدام به صعود مستقیم از مسیری حدوداً 15 متری می کنم که از کنار کارگاه گذشته مرا به زیر کلاهک کوچک فرانسویها می رساند.
بیشتر به شکل پاگستری از این قسمت هم فارغ شده مسیر سمت راست را برمی گزینم چراکه در صورت سقوط سنگ از بالا در امان هستم باز هم 30 متری بالاتر در حالی که قدری تنشه هستم به قسمتی مرسوم به کارگاه یخ که تعدادی طناب رنگ و رو رفته که از یخ بیرون زده شده و حکم کارگاه دارد می رسم، لختی استراحت کرده جرعه ای آب به گلو می ریزم، بلکه نیروی از دست رفته را جبران نمایم و توان گذر از تنوره بالای سر را داشته باشم.
ادامه مسیر تنوره ای سه جاف مانند است که چند میانی رنگ و رو رفته علامت مسیرمی باشد، گیره ها عموماً اریب و تعدادی زیر می باشد با سرعت از عهده این قسمت نیز بر می آیم تا به کفی مانندی برسم که در کف پوشیده از یخ می باشد، و چند جایی سنگ از آن بیرون آمده باعث می شود راحت بتوان صعود کرد. از اینجا و از طریق مسیر سمت راست که چند گوه پوسیده و میخ در آن کوبیده شده با گیره های مناسب بعد از چند متری شما را به اول تراورس فرانسویها می رساند، اما مسیر هاری روست که هدف من می باشد سمت چپ قرار گرفته است و باید از کلاهکی کوچک که به روش دولفر قابل صعود است بالا رفت تا به دهلیز بزرگ هاری روست رسید.
شروع به صعود می کنم گیرهای پا خیس و شن ریز روی آن را گرفته با بلند شدن روی گیره در اثر حرکت کلاغ سیاه، در بالای سرم سنگی از بالا در رفته به مچ دست چپم اصابت نمود از این رو تعادلم را از دست داده گیره شکست و به پایین در غلطیدم. تنها کاری که از دستم بر می آمد این بود که با تمام قدرت دستانم را به طرفین پرس کنم تا از سقوط بیشتر جلوگیری کنم
، چند متری پایین آمدم و قبل از رسیدن به لبه پرشیب تنوره کارگاه یخ توقف کردم. چطور نمی دانم. نفس در سینه حبس شده. گیج و منگ احساس کردم دیواره را در آغوش کشیده ام و از این یار دیرین طلب یاری می کردم. صورتم خیس شده بود و طعمی شور را در دهانم احساس می کردم. در سرمای ارتفاع دهانم آتشین شده بود. گوشه ابروی چپم پاره شده خون از آن جاری است. خود را جابجا کرده، به کنج امن دیواره می کشم، دست در دهان می کنم به منظور تست دندان ها که خوشبختانه سالم هستند، اسپری بانداژ محلول منعقد کننده خون را با احتیاط به روی زخم صورت و دستم پاشیده، قدری آرامش خود را پیدا کرده، نا خدا گاه نگاهم به سر انگشتان دستم می افتد و بیدرنگ به یاد اولین آموزش های مربیان سنگنوردی و اهمیت انگشتان برای سنگنورد. انگشتان دستم قدری متورم شده از حس و حال افتاده اند، چه کار باید بکنم؟ این سوالی بود که در این لحظات حساس به ذهنم رسید. مانده ام میان رفتن و ماندن، میان قبول شکست وعدم توانایی، که در این صورت باید بمانم تا بچه های پایین دست برسند و با آنها تصمیم بگیرم که چکار کنم. براستی چه کسی باید برای من تصمیم بگیرد مگر نه اینکه من خودم این راه را انتخاب کرده ام.
خیلی سخت است و می دانم در صورت قبول شکست پشت می کنم به رسیدن به آرزویی بزرگ، به همه ی آن تلاش دو ساله ام، تمرینات سنگین، شب نخوابی، مشقت کشیدن، نگاه گرم دوستان که منتظرم بودند، چهره مهربان همسر موقع خداحافظی که بر پاشنه در ایستاده بود و به سختی نگاهش را بدرقه راهم می کرد که نمی دانم می دانست همسرش دارد به چه قصدی به کوه می رود که اگر می دانست... در این دقایق که بسیار سخت هم می گذرد همه و همه ی این اوامر مرا براین داشت که نباید در راه ماند. باید رفت.
"امید بیکران عشق است"
هرگز از مرگ نهراسیده ام
...
جستن
یافتن
و آن گاه
به اختیار برگزیدن
و از خویشتن خویش با رویی پی افکندن _
اگر مرگ را از این همه ارزشی بیشتر باشد
حاشا حاشا که هرگز از مرگ هراسیده باشم. ا. شاملو
صدای کلاغ سیاه مرا به خود آورد چونان دوستی بر بالین یخ زده یار، مثل کسانی شده ام که دچار سرمازدگی می شوند، گیج و منگ نا خداگاه دستم داخل کوله کوچک زرد می خزد، و با آب انگور بیرون می آید، بیدرنگ سر می کشم، گرم می شوم خود را پیدا کرده تصمیم به صعود می گیرم آماده حرکت می شوم، بندکفش را سفت کرده، مقداری از پودر روی سنگها پاشیده شده که با خون قاطی شده است. با جمع کردن مسیر را ارزیابی می کنم، خود را به زیر کلاهک رسانده سرانگشتان را به گیره آشتی می دهم، بلند شده اولین گیره ها را لمس می کنم از این سد کوچک گذشته بدرون سه جاف هاری روست می خزم از کنار دو کارگاه که هر کدام سی متری طول دارد می گذرم، هوا سرد و است از این رو در انگشتان پاها احساس سرما می کنم از این رو مجبورم تحرکم را بیشتر کرده روی گیرها با تحرک بیشتری کار کنم، دقایقی ایستاده تمدد اعصاب و تفکر جهت رد کردن تراورس مرا وا می دارد، قدری تنقلات به دهان بریزم خوردن مواد قندی همراه قدری خشکبار شرایط را مطلوب تر می کند. دستان را مالش داده علیرغم صعود چند روز قبل مسیر برایم قدری غریب به نظر می آید و یا شاید سقوط پایین باعث شده قدری دست به عصا راه بروم و بی گدار به آب نزنم، چون خوب به یاد دارم این قسمت دارای یک عدد میانی رنگ و رو رفته بود، که در موقع صعود حتی دو نفره با اضطراب صعود می شد.
دستها درون کیسه پودر می لولند و با مشتی پودر بیرون می آید، قدری به کف پا ریخته مقداری هم بروی گیره های ریز مسیر می پاشم تا از خیسی آن بکاهم، درگیر قسمت بد فرم می شوم، صدای از دور بگوش می رسید قدیر است: احوال مرا از گروه در حال صعود می گیرد" حسن کجاست؟ آیا بالا رفته؟ و احسان در پاسخش: "خیلی وقته رفته. " و باز هم سکوت بی همتای علم کوه و انتظار دوستان پایین که از لرزش صدایشان نگرانی موج می زد.
دقایقی طول می کشد تا از دست این گیره های بد فرم همراه سنگ ریزه ای روی گیره جان سالم بدر برم و خود را به روی گرده برسانم که از درجه نسبتاً پایینی برخور دار می باشد.
با رسیدن سرانگشتانم به خورشید تلاقی می شود با معلوم شدنم از پایین و در پی صدای جیغ و داد عزیزان که همراه بود با هلهله وشادی وصف ناپذیر آنها. از راه دور گرمای آغوششان را حس می کردم و خونی که بگرمی در رگها جریان یافت و اشکی از روی شوق بدیدگان نقش بست، و نهیب درون که هنوز راه مانده از لابلای سنگهای ناپایدار با احتیاط زیاد گذر کرده به کلاهک آخر مسیر می رسم. اینجا همان محلی است که هاری روست وعلایی تا این قسمت صعود کرده برگشته اند و ادامه صعود را آقایان نجا و فرزین نیا صعود کرده به قله می رسند.
به آرامی روی گیره بلند شده درگیر قسمت دشوار آخر مسیر که مستقیم می باشد می شوم که بعد از 10 متری به سمت چپ تراورس کرده با دور زدن سنگی نسبتاً بزرگ به پشت و روی سکو مانندی می رسد با اتمام این قسمت می شود گفت حالا با تمام وجود خورشید را در آغوش کشیدم. و دستان که به آرامی و به منظور تشکر و علامت به بالا رفت و زانوان که آرام شکسته شده مرا زمین گیر نمود.
روبروی من درست چند قدمی کلاغ سیاه روی زمین نشسته به من خیره شده با خنده به او گفتم هِی دوست دیدی شیطنتت داشت کار دستم می داد.
تو گویی به جا آورد نیم خیزی زده، شیرجه زنان در هوا اوج گرفت چرخی زد واز نظر ناپدید شد. کفشهایم را با کتانی اسپورتکس تعویض کرده آماده عبور از ریزشی های زیر قله می شوم به دلیل خطر ناکی این قسمت ترجیح می دهم به سمت قله شاخک از کمر بر دیواره ریزشی تراورس کنم، دقایقی بعد به روی خط الراًس شاخک علم کوه رسیده به سمت سیاه سنگ سرازیر می شوم هنوز چند متری پایین نرفته ام که به گروهی بر می خورم که گویا از مسیر نرمال به قله آمده در حال بازگشت هستند. نفر آخر در حالی که با آب و تاب ته مانده ی لیمویی در دست دارد در حال تعریف می باشد، با رسیدن و رد وبدل کردن خسته نباشید بی درنگ از او لیمو را گرفته بروی لبان تاول زده از این صعود چند ساعته می مالم با زبان ترکی چیزهایی از من می پرسند که وقتی متوجه می شوند من متوجه نمی شوم به فارسی سوال می کنند: کجا بودی؟ کی آمدی؟ و قبل از اینکه من جواب بدهم گویی خودش جواب ها را می یابند، و مجدداً سوال: از گرده آمدی؟ یا ؟ ... و من که باید بروم مجال ماندن نیست دلم برای دوستانم یک ذره شده است. با گذر از کوچه باغ سیاه سنگ با قله دندانه ای شکل و رسیدن به گردنه چالون به سرعت و در حالی که ساعت به ده صبح می رسد. به سکوی علم چال می رسم. خود را در آغوش گرم دوستان می اندازم و گریه که مجال نمی دهد.
براساس زمان سنجی دوستانم از پایین (گروه مراقب، دوستان کرمانشاه، همدان) صعود از زیر دیواره تا قله (بالای کلاهک آخر مسیر) به مدت 1.30 دقیقه ثبت گردید.
نمی دانم آیا زبان، و یا سخنی هست که آورده شود تا بتوان با آن تشکری حداقل و ناچیز کرد از زحمات و چشم انتظاری ها عزیزان باری فقط می توان گفت، بزرگان، بزرگ اندیشان همیشه برفراز، همیشه استوار.خوبان مهربانان قدیر یزدانی، رضا خوشدل برای همیشه با خاطرات این صعود در قلب من خواهید ماند.
اگر از من سوال کنید بعد از صعود حال و هوایت چگونه بود باید بگم انگار بار بزرگی از روی دوشم برداشته شده بود و انگار سبک شده ام در عین حالی که برای خودم هم جالب و هیجانی بود که بتوان در این زمان حداقل کار را به سر انجام رساند.
J و بازم اگه ازم بپرسند آیا این جور صعود ها را برای کسی تجویز میکنی؟ باید بگم: این موضوع خیلی حساس است بطوری که خود شخص باید به علم موضوع دست یابد، یعنی هر زمان که فرد به قابلیت فنی، روحی، روانی و از همه مهم تر شناخت درست مسیر ومعابر دشوار آن دست یافت، آن موقع می تواند تصمیمی از روی منطق بگیرد ....
ابزار آلات این تلاش:
یک عدد طناب انفرادی 3 متری (استفاده نشد)
یک عدد طنابچه پروسیک (استفاده نشد)
عدد کارابین (استفاده نشد)
کیسه پودر
کفش اسپرتکس
کفش کتانی سنگ از نوع بوریل
کلاه کاسکت
بادگیر و شلوار معمولی
وسایل بانداژ
شکلات و آب انگور
مختصری تنقلات و بیسکویت
تقدیم به همه ی عاشقان راه سختون ها خاک پایتان توتیای چشمم باد .
محمد حسن نجاریان
مرداد1373