شروع تمرینات من و الهه برای آمادگی سفر به دور دنیا !!!
سوار شدیمو راه افتادیم به امین حضور که رسیدیم دیدم بادم کمه !!!
منم وایسادمو دیدم بله بادش خوابیده کلا دوباره مجبور شدیم بزنیم کنار و شروع کردم به باد زدن !!!
تلمبه رو گذاشتم روی سوزن سوپاپی لاستیک و شروع کردم به باد زدن در همین حین یوهووووو سر دوچرخه چرخید و افتاد روم بله چشمتون روز بد نبینه تلمبرو که درآوردم ... پیییییییییییییییییییییسسسسسسسسسسسسسس !!!!
دی !!! ای ... سوزن لاستیکم شکست و به کل پنچر شد و لاستیک از دستمون رفت ...
کلی اعصابم ریخت بهم نه برای اینکه لاستیک پنجر شد برای اینکه الهه ی نازنینم کلی با ذوق و شوق و انتظار برای اولین بار سوار دوچرخه شده بود آیییییییی انقدر سوختم و آتیش گرفتم الانم که یادش افتادم تو دلم آتیش گرفت ... خیلی ناراحت و داغون شدم به خاطر این پیش آمد بنده خدا الهه هم ناراحت و عصبانی شد و اونم حالش گرفته شد و خیلی سعی کرد که نشون نده و بروز نکنه ولی خب من که بچه نیستم و تجربمم کم نیست و از اینکه اونم ناراحت بود بیشتر عذاب می کشیدم خییییییلی ناراحت بودم در هر حال مجبور شدیم که پای پیاده بر گردیم به خونه و این بود اولین ماجرای رکاب زنی ما دو نفر...
بله بالاخره در تاریخ 25.1.1392 موفق شدیم بعد از کلی برنامه ریزی به اتفاق هم بریم به تمرین رکاب زنیمون به لطف خدا راه افتادیم و الهه ی عزیزم خیلی عالی برای بار اولش رکاب زد و پا به پای من میومد .
به بهارستان که رسیدیم الهه گفت حمید آلرژیم داره اذیت میکنه بریم یه ماسک بگیریم ما هم رفتیم به بیمارستانی که اونجا بود و ماسک گرفتیم و ادامه دادیم ...
آهان این روز وفات حضرت فاطمه هم بود به هفت تیر که رسیدیم از بهار به هفت تیر و بسته بودن و مجبور شدیم تغییر مسیر و برنامه بدیم میگن هیچ کار خدا بی حکمت نیست ما هم به اجبار تغییر مسیر دادیم تا در خیابان سهروردی داشتیم رکاب میزدیم که دو زوج خارجی رو دیدیم که بهمون سلام گفتن و خسته نباشید و به راهشون ادامه دادن ما هم کمی جلوتر که رفتیم گفتیم بزنیم بریم پیششون ببینیم چیکارن و اینجا چیکار میکنن ...رسیدیم بهشون سلام کردیم و هلو هاواریو و از اینجور حرفا ....
وایسادیمو گفتیم که اینجا چیکار میکنین و ....
که فهمیدیم این دو تا زوج جون هم که تقریبا هم سن و ساله ماها بودن 8 ماهی هست که از سوئیس سفر دور دنیاشون و شروع کردن و الان به ایران و تهران رسیده بودن و داشتن میرفتن سفارت که ویزاشونو تمدید کنن با دیدن و حرف زدن با اونها کلی ذوق کردیم بخصوص الهه آخه اون زبانش خوبه و کلی از این بابتم که با دوتا خارجی همصحبت و کلام شده بود و هم اینکه در اولین روز تمرین رکاب زنیمون یه همچین اتفاقی افتاد ه بود کلی خوشحا شد و بیشتر و قویتر به موضوع سفرمون نگاه میکرد و البته من هم ...
با اونها چندتا عکس و فیلم گرفتیم و بعدش خداحافظی کردیم و به راهمون ادامه دادیم ...
رفتیم و انداختیم تو بهشتی و عباس آباد از اونجا هم گفتیم بریم پارک ساعی و ادامه دادیم تا رسیدیم به ساعی دیگه الهه هم خسته شده بود ولی انصافا برای اولین بار عالی اومد ماشاالله الهه جونم ....
همون بالا جلوی پارک و بغل مجسمه ی آدمه روی نیمکت نشستیمو کمی استراحت کردیم و چای و بیسکوئیت و خرما خوردیم و عکسی هم اونجا گرفتیم و راه افتادیم اولش تصمیم گرفتیم بریم تا تجریش و امامزاده صالح ولی الهه دیگه خسته شده بود و تصمیم گرفتیم برگردیمو مسیرمون بندازیم سمت پارک لاله و راه افتادیم ...
خب کلی خوشحال بودم که امروز تلافی اون روز و درآوردیمو خداروشکر همه چی خوب و آرومو لذت بخش پیش رفت و جلوی الهه شرمنده نشدم خلاصه به راهمون ادامه دادیم و رسیدیم به بلوار کشاورزو رسیدیم به پارک لاله.
ما هم رفتیم به پارک و از نگهبان خواستیم که به ما اجازه بده تا دقایقی رو با دوچرخه هامون و البته پیاده توی پارک سپری کنیم و استراحت کنیم تو فضای پارکم بچه های هنری کارای جالبی کرده بودن و به معرض دید عموم گذاشته بودن ما هم فرصت و غنیمت شمردیمو چندتا عکس از اونها و همراه خودمون گرفتیم و البته مردم هم کمکمون کردن و حال بهمون دادن .آقای میانسالی هم اومد و ما رو نصیحت کرد که حسابی از دوچرخه هامون مراقبت کنیم چرا که دوچرخه ی خودشو تو آپارتمانش و از انباریش دزدیده بودن ...خب این هم از مصائب دوچرخه داشتنه دیگه ....
و برناممون با حرکت به سمت خونه به اتمام رسید و من و الهه خیلی خوشحال و مسرور از اینکه اولین برنامه ی تمرینی ما با خاطراتی خوب و به یاد موندنی به پایان رسید .